سلام خدمت دوستان گلم معذرت بابت تاخیرم
امروز قسمت ششم روگذاشتم
بنا به درخواست دوستان به صورت محاوره ای کردم
دوستت دارم .دوست دارم هنوز عشقمی
میدونم منو ازیاد میبری بهونه نفس کشیدنم توئی
دوستت دارم توقلب من فقط توئی
هرروز وهرشب کارم شده که بشینم تومبل اتاقم این آهنگ رو گوش بدم .وقتی به عکسش نگاه میکنم حسرت میخورم که چرا به همین راحتی بااین اخلاق گندم ازدستش دادم.
دارم ازیاد تو میرم
بی توهرلحظه میمیرم
ته زندگیم همینجاست
بدون اینو که میمیرم
میگم عاشق توهستم
بی توآروم نمیگیرم
واقعا دارم از یادش میرم اون دیگه منو حساب نمیکنه خدایا می چی کارکردم
چشمم را میبندم که بااین آهنگ به یادش باشم.
........
نزدیک ۳ماه از کارکردن من تو آموزشگاه تندیس می گذره .تابه الان هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده نه فرید ونه آراد برام مزاحمت جور نکردن ومن باخیال راحت به تدریس ادامه دادم.
با نزدیک شدن به آموزشگاه شماره وپریا رو میگیرم
:سلام بفرمایید؟
من:سلام.خوب هستین خاله جون من ترلانم ...پریا هستش؟
خاله:سلام عزیزم...راستش پریا مریض شده نمیتونه بیاد
من:خدانکنه چی شده؟الان حالش خوبه؟
خاله:هیچی دیروز تصادف کرد پاش شکسته الانم تو استراحته
من:ممنون که خبر دادین حتما سرمیزنم
با مامان پریا خداحافظی میکنم وبه طرف آموزشگاه میرم.راحله رو میبینم که باسرعت به طرف من میاد
راحله:سلام ترلان بدو کامیاب کارت داره
من:سلام چیکارداره؟
راحله:نمیدونم برو فقط به من گفت صدات کنم.
به طرف اتاق کامیاب میرم به آهستگی به در ضربه میزنم وداخل میشم
وقتی داخل میشم میبینم تمام معلمهای آموزشگاه جمعن فقط منو کم داشتن به اهستگی سلا میکنم ودر زیر نگاه سنگینشون کنار خانم قادری میشینم
کامیاب :خب باحضور خانم خرسند جلسه رو شروع میکنم.این جلسه ازاول بگم که خیلی مهمه ومن میخوام بگم تک تکتون باید به حرفایی که میگم عمل کنین.
این جلسه برای بالا بردن ارتقاء آموزشگاهمون تو سطح کشوریه
واین برای من خیلی ارزش داره
اقای محدث:جناب کامیاب میشه زودتر برین سراصل مطلب؟
کامیاب:باشه میرم سر اصل مطلب.....شما استادان باید به سفر برید.
البته باتوجه به لیست من تقسیم بندی کردم.وهیچ کس حق اعتراض نداره
خب لیست رو میخونم
محدث وشهسواریان وجندقی به قم
باقریان و موسوی وصالح به یزد
محراب ودرخشان وخرسند به اصفهان
ناصحی و نوبخت وشادان به گرگان
وای خدای من با دومرد همسفرم اونم با کی با این دوتایی که من دلم نمیخواد حتی بهشون نزدیک بشم.
کامیاب:البته به سفراصفهان دونفر دیگم هستم یکی خانم کبیری که باتوجه به کسالتشون خانم اسبق تشریف میارن
خب دیگه حرفی نمیمونه این سفر به مدت یک ساله وشما باید یک سال در اون شهرهایی که گفتم تدریس کنید .ازنظر خونه هم براتون مهیا کردیم هرکسی که دراین سفر بتونه خودشو نشون بده استخدام رسمی میشه
والسلام
همه بلند شدند ومن اخرین نفر با چهره ای بهت زده بلندشدم اما در حین بلند شدن نگاهم با نگاه درخشان گره خورد با نیشخندی به من نگاه میکرد وگذشت
با حالی عصبانی پیش راحله رفتم.
راحله:اوه اوه چی شده خانم قرمز شده؟
من: راحله اینقدر عصبانیم که میخوام این آموزشگاهو رو سر کامیاب وبقیه خراب کنم
راحله: چی شده خانم عصبانی مگه کامیاب چی گفت؟
من: هیچی فقط همینو کم داشتم که یک سال تو یک شهر دیگه با دوتا پسر ویک خانم که از هیچ کدومشون خوشم نمیاد همسفر بشم.
راحله: جون ترلان راست میگی ؟ اه حیف شد من یک سال نمیبینمت
من:راحله الان وقت شوخی نیست ....اه اصلا من رفتم خداحافظ
با حالی خراب بیرون رفتم موقع پیاده روی احساس میکردم که ماشینی هی بوق میزند
برگشتم وای خدای من این که ماشین درخشانه بازهم برگشتم که برم اما
آراد خودش رو به من رسوند ودرمقابلم وایستاد
آراد:سلام چرا هرچی بوق میزنم برنمیگردی ؟
بااخم بهش نگاه کردم:علیک سلام اولا به خودم مربوطه که برگردم یا برنگردم ثانیا شما حق نداری بامن صمیمی رفتارکنین
آراد:ببین نداشتیما اول کاری داری اذیت میکنی من وتو همکاریم چه اشکالی داره صمیمی رفتارکنیم؟
من: شما بیخود میکنی بامن این طوری رفتارکنی جناب همکار
آراد کمی خودش رو به من نزدیک کرد:ببین خانم کوچولو من هرجور که بخوام باهات حرف میزنم .مثل اینکه یادت رفته یک سال همسایه وهمکاریم پیش هم.
توچشماش نگاه کردم :خیلی وقیحی اقای درخشان
وبعد باکیفم هلش دادم اونطرف وبا سرعت ازدستش فرار کردم
............